شب سنگینه قبول، شب کُشندهست قبول، اصلا اینم که خیلی از فلاسفه و عقلا بر این اعتقادن که « اگه خواستی بری ، شبونه برو» هم قبول...
اما وقتی که دیگه نه سَرِ شبه، نه نصفه شبه، نه دیرِ شب اونموقعست که مصیبت شروع میشه، وقتی به تَـهِ شب میرسی و چشمات هنوز خیرهان به سقف ، یا به صفحهی گوشیت و مرور خاطرهها ...
کاری ازت برنمیاد جز کلنجار رفتن با خودت و چشمات، بدترش اینجاست که آسمون دلتم ابری باشه و ندونی چندتا ستاره باید بشمری تا تموم شه این کابوس بیداری...!
🙂❤🍃